دل نوشته انتظار
درباره وبلاگ

منتظران ظهور
نويسندگان


--->
دیار غربت
یامهدی
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:19 ::  نويسنده : sajad       

تنها ترین تنها

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی است.

 

حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه.!

کم کم می خورم.

آب می خواهم،

 سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند.

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب ازچه بیدارم نکردی؟

آفتاب.!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند.

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردی پشتم شکست.

سنگ را بستند وسگ آزاد شد

یک شبه بیداد آمد داد شد.

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام.

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم.

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم.!

دیگر مسلمانی بس است.

در میان خلق سردر گم شدم عاقبت آلوده مردم شدم.

بعد از این با بی کسی خو می کنم

هر چه در دل داشتم رو  می کنم.

نیستم از مردم خنجر بدست

بت پرستم، بت پرستم، بت پرست.

بت پرستم، بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه ی ماست بازار ماست.

درد می بارد چو لب تر می کنم طالع ام شوم است باور میکنم.

من که با دریا تلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام .؟؟؟؟

قفل غم بر در سلولم مزن.!

من خودم خوش باورم گولم مزن.!!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن.

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غمخوار باش.

من نمی گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است.

روزگارت باد شیرین.!

شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش.

آه.!

در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود.!!!

وای .!رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود.

از در ودیوارتان خون می چکد

خون من،فرهاد،مجنون می چکد.

خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسمومتان.

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی، کسی مجنون نشد.

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان.

کندن گرنباشد پیشه ام بوی فرهاد دارد تیشه ام.

عشق از من دورو پایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود.

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود.

هیچ کس دست مرا وا کرد؟       نه.!

فکر دست تنگ ما را کرد؟       نه.!

هیچ کس از حال ما پرسید؟      نه.!

هیچ کس اندوه ما را دید؟       نه.!

هیچ کسی اشکی برای ما نریخت هر که با مابود از ما گریخت.

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این وآن پرسیدنیست.

گاهی بر روی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفائل میزنم.

حافظ دیوانه فالم گرفت یک غزل آمد حالم گرفت:

"ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه میپنداشتیم"

گرفته شده از راسخون

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: